دولت آبادی
جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۸:۲۳ ب.ظ

قسمتی از داستان"جای خالی سلوچ"
ما حالا، ستیز نابرابر لوک مست باید
براه بیاید. این بودکه بی پروا، چوبد ست عباس برشقیقه و پیشانی لوک مست می
بارید. باران تگرگ بر سنگ سیاه. سرانجام سنگ به صدا درآمد: لوک سیاه کلف از
خرخرة ارونه واگرفت، به خشم نعره کشیدودر عباس خیره ش.رونة پیر خود راروی
زانو ها به کنار کشاندوگردن روی خاک خواباند. حالا عباس می باید لوک مست را
از دور ارونه بتازاند. اما نگاه دیوانه وار لوک کف بر لب داشت و چشمانش
را، دو میخ ، در چشم هاش عباس فرو کوبانده بود.
دانلود در ادامه مطلب ...
عنوان: لوک در پی عباس
نویسنده: محمود دولت آبادی
سال نشر: -
ناشر: -
۹۳/۰۸/۳۰