آموزش فنون داستان نویسی ( جلسه هشتم)
ظاهر و باطن داستان
مقدمه
در هفده مبحث قبل در مورد اصول کلی و فنون مهم نگارش داستان صحبت شد. تنها
مباحث مهم باقیمانده، نحوهی به پایان رساندن داستان و بازنویسی داستان
است که در جلسهی بعد به آنها میپردازیم؛ اما قبل از صحبت در مورد آنها،
شایسته است چند اصطلاح مهم را تشریح کنیم (شاید برای بار دوم در این کارگاه
و با تاکید بیشتر) و اشارهای نیز به باطن و لایههای مفهومی پنهان داستان
داشته باشیم.
(گفتار 19 که در مورد باطن داستان است، حداکثر تا دو روز دیگر به این درس اضافه خواهد شد.)
گفتار 18
________________________________________
ظاهر داستان
منظور از ظاهر داستان، کلمات، جملات، ترکیبها، سجاوندی (نقطهگذاری)ها، نحوهی نگارش و بیان فکر نویسنده و تشابه به یا نواوری نسبت به آثار برجستهی قبلی است. اینها کلاً در نوشتههای روی کاغذ وجود دارد و میتوان آنها را با چشم سر دید و روی آنها بحث و جدل کرد. اما منظور از باطن داستان، مفاهیمی است که در ورای حروف و کلمات وجود دارد و به صراحت نوشته نشده است؛ همانند پیام داستان و هدف نویسنده از نگارش داستان که در گفتار بعد به تشریح آنها میپردازیم.
مکتب، شیوه یا سبک
قبل از هر چیز به یاد داشته باشید که هیچگاه ـ تاکید میکنم: هیچگاه ـ خود
را زندانی مکتب خاصی نکنید، خود را وقف سبک خاصی نکنید. به ویژه زمانی که
تازه قلم هستید (حد اقل 10 سال اول نویسندگی!) دنبال سبک و سبک بازی نروید!
این کار به شدت چشمهی خلاقیت شما را خواهد خشکاند و شما را به رونویسی یا
بازنویسی آثار مشابه بزرگان آن سبک وادار خواهد کرد. به یاد داشته باشید
که شما به هیچ مکتب یا سبک خاصی بدهی ندارید و پس از آنکه داستانهای زیادی
خواندید و نوشتید (همان 10 سال!) ممکن است تصمیم بگیرید که آثار خود را در
مکتب خاصی بنویسید یا اصلاً مکتب خود را بنیان نهید!
مکتب حاصل دو قسمت است: جهانبینی و ایدئولوژی؛ که جهان بینی از هستها و
نیستها سخن میگوید و ایدئولوژی از بایدها و نبایدها (فکر میکنم غامض
بدون همین تعریف، دلیل خوبی باشد که تا مدتی دنبال مکتب ادبی خاصی نباشید)!
اگر بخواهیم این تعریف را حوزهی ادبیات داستانی ترجمه کنیم، مکتب ادبی
انعکاس باورهای مادی و معنوی گروهی خاص به همراه قیدها و مرزهای فکری آنان
در اثر داستانی است که با فردیت نویسندهی اثر نیز ممذوج شده باشد.
در تعریف دیگر، سبک را ترکیبی از زبان، علم معانی و آهنگ کلام گفته اند.
زبان نیز ترکیبی از علوم صرف و نحو است. یعنی کلمهی مناسب و استفاده مناسب
آن در جمله. و علم معانی قواعدی است که کلام را با مقتضای حال و مقام
مطابقت میدهد. آهنگ کلام نیز به زیبایی لحن و استفادهی از دلنشینی
کلمهها و مترادفها دلالت دارد.
تمامی این تعاریف را آوردم که بگویم: خود را اسیر مکتب و سبک نکنید!
داستان خودتان را بنویسید و فعلاً تا مطالعهی کافی راجع به این سبکها
ندارید، در آنها غرق نشوید.
مکتبهای ادبی را فقط به این جهت که به گوشمان خورده باشد و اگر کسی از
مکتبی صحبتی به میان آورد، خیلی تعجب زده نشویم(!)، نام میبرم:
باروک، کلاسیسم، رومانتیسم، ریالیسم، ناتورالیسم، پارناس،ادبیات جدید،
سمبولیسم، اکسپرسیونیسم، کوبیسم، داداییسم، سورریالیسم، اگزیستانسالیسم،
تئاتر نو، مدرنیسم، پستمدرنیسم.
هر کدام از این مکاتب، زیر شاخهها و دوست و دشمنهای فراوان دارند که
خارج از بحث این کارگاه است. در صورتی که به این مقوله علاقمند بودید، کتاب
«مکتبهای ادبی» را مطالعه کنید (ارجاع کامل در قسمت منابع همین جلسه).
در اینجا و قبل از ادامه بحث جلسه، بهتر است داستان «گربه سیاه» اثر ادگار
آلنپو را بخوانیم تا با مفهوم مکتب و سبک ادبی بیشتر آشنا شویم.
تمرین
ـ خواندن داستان «گربه سیاه» / ادگار آلن پو
ادگار آلن پو یکی از نویسندگان برجستهی سبک ادبی گروتسک (Grotesque) است.
همان طور که ملاحظه کردید، فضای وهمآلود و تردید در داستان و کلاً در این
سبک ادبی وجود دارد. تکرارهای ملالآور و تلخخندهایی که خواننده را بین
خندیدن و وحشت کردن سرگردان میگذارد. و بسیاری ویژگیهای دیگر ـ که توضیح
آنها مجالی جداگانه میطلبد. این ویژگیها در آثار گروتسک وجود دارد و به
این علت آثار نوشته شده در این سبک قابل تمیز از دیگر مکاتب هستند.
لحن
لحن (Tone) را معمولا در مورد گفتار به کار میبرند اما استفادهی اصطلاح
آن برای نوشتار نیز صحیح است. همانطور که قبلاً نیز در این کارگاه صحبت
کردیم، لحن هر نویسندهای تا حدی مختص به خود اوست و بر اثر تجربه و تکامل
طرز نگارش او به دست میآید. این لحن تا حدی میتواند تکامل یابد که حتا با
حذف نام نویسنده از یک اثر، و فقط با توجه به جمله بندی و انتخاب کلمات،
خواننده متوجه شود که این اثر متعلق به کیست.
لحن موضوعی جدا از مکتب ادبی است. مکتب، در برگیرندهی گروهی از آثار است ولی لحن مختص به نویسنده است.
در زمینهی شعر حکایت جالبی نقل میکنند که جدای از واقعی یا تخیلی بودن،
تکرار آن خالی از لطف نیست. گفته اند سعدی ـ علیه الرحمه ـ این بیت را
سرود:
خدا کشتی آنجا که خواهد برد
وگر ناخدا جامه بر تن درد
شب به خواب فردوسی پاکزاد را دید، که خطاب به او میگفت، شعر را باید حماسی سرود:
برد کشتی آنجا که خواهد خدای
وگر جامه بر تن درد ناخدای
این مثال (جدای از حقیقی یا ساختگی بودنش)، تفاوت لحن حماسی فردوسی با لحن
خاص سعدی را نشان میدهد. این تفاوت لحن در داستان نویسی نیز کاملاً مشهود
است. ابتدا دو داستان زیر را بخوانید:
تمرین
ـ خواندن داستان «دو کبوتر، دو پنجره، یک پرواز» / سید مهدی شجاعی
ـ خواندن داستان «گلدستهها و فلک» / جلال آل احمد
(توجه: داستان های نامبرده شده در تمرین، به زودی در اختیار هنرجویان قرار خواهد گرفت.)
تفاوت جمله بندیها، کلمات مورد استفاده، توصیفها، دیالوگها، و... را در
دو نثر متفاوت از دو نویسندهی بزرگ میبینید؟ نمیتوان گفت کدام لحن، لحن
بهتر یا زیباتری است. هر کدام از این نویسندهها لحنی دارد که بر اثر
ممارست در نوشتن و با پشتوانه سالها دود چراغ خوردن در قلم آنها تبلور
یافته است.
همان طور که قبلاً نیز اشاره کردم، نمیتوان انتظار داشت که نویسندهی نو
قلم صاحب سبک و لحن باشد، اما میتوان از او خواست تا با مطالعه، درست
نوشتن، و باز هم مطالعه و مطالعه، در راهی گام نهد که چند دهه بعد، صاحب
لحن اختصاصی خود شود.
منابع
1. حسینی سیدرضا. مکاتب ادبی. موسسه انتشارات نگاه. تهران. چاپ دهم 1371.
2. بهشتی الهه. سبک. در: عوامل داستان. بهشتی الهه، مولف. انتشارات برگ. تهران. چاپ دوم 1376.
3. http://en.wikipedia.org/wiki/Grotesque#In_literature
گفتار 19
________________________________________
باطن داستان
همان طور که در گفتار قبل نیز گفته شده، منظور از باطن داستان، مفاهیمی
است که در ورای پوستهی ظاهری داستان وجود دارد و به صراحت نوشته نشده
است. بدیهی است هدف یک نویسندهی موفق از نگارش داستان، ایجاد نوشتهای
برای وقتکشی و سرگرمی خوانندگان نیست، بلکه در ورای آن داستان تخیلی و به
عبارتی دروغین، عقیده، دیدگاه، نظریه، و مطلبی نهفته است که نویسنده آن را
در قالب داستان به خوانندگان خود عرضه داشته است.
موضوع داستان
اگر خاطرتان باشد، در گفتار 5- بسط خط طرح به داستان، گفته شد خلق یک
داستان از «یک محرک خارجی» که موجب «خطور ایده به ذهن نویسنده» میشود،
آغاز میگردد. هنگامی که نویسنده ایدهی خود را سبک و سنگین میکند و آن را
برای نوشتن «خط طرح» آماده میکند، در واقع موضوع داستان را هم تعیین کرده
است.
برای مثال، در گفتار 3- ایده یا فکر اولیه، گفته شد که غلتیدن یک لنگه
چکمهی بچگانه در جوی آب، میتواند جرقهای در ذهن نویسنده باشد تا آن را
به خط طرح و سپس داستان زیبایی بدل کند. در هنگام تحلیل ایده و آماده سازی
«خط طرح»، نویسنده یک موضوع کلی را در نظر میگیرد؛ مثلاً اینکه «حق به
حقدار میرسد». این عبارت یک موضوع کلی است که میتواند با بسیاری از
ایدهها ممذوج شده، به بسیاری از خط طرحها سایه افکند، و داستانهای بسیار
بسیار متفاوتی از آن منشا گیرد. اما اگر نویسنده موضوع دیگری را انتخاب
کند، مثلاً «کسی که در آش سنگ میریزد، در نهایت سنگ زیر دندان خودش
میرود»، نوع خط طرح و کل داستان تغییر خواهد کرد. مثلاً میتوان بر اساس
این موضوع خط طرحی اینچنینی نوشت که: «بچهی بدجنسی یک لنگه چکمهی دوست
خود را در جوی میاندازد تا او نتواند برای خریدن وسایل مربوط به کلاس هنر
از خانه خارج شود، اما لنگه چکمه پس از طی مسافت و ماجراهای بسیار موجب بند
آمدن راه آب کنار مدرسه میشود، آب بالا میآید و شبانگاه اتاق هنر مدرسه
را که کاردستی بچهی بدجنس در آن بوده میگیرد و کار او را خراب میکند!»
پس میبینید که یک محرک خارجی، به سبب موضوعی که نویسنده انتخاب میکند،
میتواند موجب خط طرحهای کاملاً متفاوت و گاه متضاد شود.
بیایید نگاهی به موضوعهای داستانهایی که تا کنون در کارگاه خواندهایم بیندازیم:
• ماجرای من و شریکم- موضوع احتمالی: نباید با آدم دغل شراکت کرد.
• آدمهای آبرودار- موضوع احتمالی: رودربایستی و تعارف زیاد عاقبت خوشی ندارد.
• چکمه- در مورد آن به تفصیل سخن رفت.
• قلعهی شاه مال منه- در حکومت ظالمانه، هر کسی قویتر است، برنده است.
• سوری- موضوع احتمالی: (این یکی شاید کمی سخت باشد، نظر من این است:) عشق هرگز نمیمیرد.
• مقتل- موضوع احتمالی: ظلم پایدار نیست، یا: باید مقابل ظلم ایستاد.
• دزد ناشی- موضوع احتمالی: شایسته است که گاهی مرد از شرم بمیرد.
• داش آکل- موضوع احتمالی: عشق مکتوم، فنا میکند.
• خلق تنگ ابلیس- میتوان با ایمان بر وسوسهی ابلیس چیره شد.
• جیرجیرک آقا ایرج- گاهی ظلم ظالم، به دلیل مظلوم بودن خود اوست.
• گربه سیاه- بعضی موجودات طلسم بدبختی هستند.
• دو کبوتر، دو پنجره، یک پرواز- خداوند سرنوشت یکسانی برای روحهای به هم گره خورده رقم میزند.
• گلدستهها و فلک- (این یکی هم مشکل است، نظر من:) برای رسیدن به خدا، مشکلات بسیاری سر راه است.
شاید بتوان موضوعهای بهتری برای بعضی از این داستانها پیشنهاد کرد. به
هر حال، فکر میکنم با این مثالها مفهوم موضوع داستان را جا انداخته
باشیم.
توجه کنید که هر موضوع، سه جزء را در بر میگیرد:
1- درونمایه
2- کشمکش
3- پیام
درونمایه: درونمایه فکر اصلی موضوع است که کل داستان حول آن ترسیم شده
است. درونمایه غالباً یکی از افعال یا کردار خوب یا بد مربوط به انسان است؛
مانند: ظلم، دروغ، خشم، عشق، سرنوشت، و...
کشمکش: «داستان از جایی شروع میشود که تعادل زندگی بر هم خورد». در گفتار
3 و گفتار 5 در مورد بر هم خوردن تعادل صحبت شده است و در اینجا نیازی به
تکرار آنها نیست. همیشه دو جزء مخالف هم در داستان باید کشمکش را ایجاد
کنند.
پیام: اگر در مورد درونمایه گفتیم که فکر اصلی موضوع است، در مورد پیام هم
باید بگوییم که پیام حرف اصلی موضوع است. اما همان طور که میدانید این
حرف نباید به صورت شعارگونه و مستقیم به خواننده گفته شود، بلکه باید
خواننده پس از خواندن داستان خود به این باور برسد. حتا بعضی نویسندگان
تازه کار سعی میکنند پیام داستان را از زبان یکی از شخصیتها (یا اگر
داستان با زاده دید «من راوی» نوشته شده است، از زبان راوی) نقل کنند که
باز هم مطلوب نیست. برای درک بهتر انتقال پیام، به تفاوت میان انتقال پیام
در داستانهای «ماجرای من و شریکم» و «گلدستهها و فلک» توجه کنید.
به همین ترتیب میتوان در مورد موضوعهای داستانها اظهار نظر کرد. مثلاً در مورد «ماجرای من و شریکم» میتوان این گونه گفت:
• درونمایه: شراکت
• کشمکش: تقابل شریک خوب و شریک بد
• پیام: باید شراکت با افراد بد را بر هم زد.
در مورد «آدمهای آبرودار»:
• درونمایه: رودربایستی
• کشمکش: تعادل و تداخل رودربایستی و برخورد صحیح
• پیام: رودربایستی بیش از حد، موجب خسارت است.
تمرین
ـ سه جزء درونمایه، کشمکش، و پیام داستانهایی را که تا کنون در کارگاه
خوانده شده است و داستانهایی که به عنوان تمرین نوشته اید، بنویسید.
ذکر این نکته نیز لازم است که داستان کوتاه به فراخور محدودیت حجمی که
دارد، غالباً در بر گیرندهی یک موضوع و یک پیام خاص است، حال آنکه رمان
میتواند موضوعها و پیامهای متعددی را در خود جای دهد.
استعارهها و سنبلها
برای اینکه منظور از این قسمت گفتار مشخص شود، اجازه دهید با یک مثالی که
همهی ما با آن سر و کار داشتهایم آغاز کنم: قرآن! نقل است از معصوم (ع)
که هر آیه از قرآن مجید دارای هفت معنی است و هر معنی از آن معانی حاوی هفت
بطن است. اگر بخواهیم از دید ریاضیات بشری هم به این حدیث بنگریم، هر آیه
از قرآن 49 معنی دارد! درک این موضوع برای عقل بشری ما کمی سخت است، اما
این همه تفسیرها و توضیحها که بر آیههای قرآن نوشته شده و مینویسند و
حجمی چندین و چند برابر خود قرآن پیدا کرده است، موید همان حدیث است.
برای مثال در تفسیر عبارت «وَ أْتُواْ الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا»
(ترجمه: از درها وارد خانهها شوید) در آیهی 189 سوره بقره آمده است که:
• ترجمه آیه با اضافات (اضافات داخل پرانتز): درباره (حکمت) هلالهاى ماه
از تو سؤال مىکنند، بگو: براى آن است که مردم اوقات (کارهاى خویش) و زمان
حج را بشناسند. (اى پیامبر به آنان بگو:) نیکى آن نیست که (در حال احرام
حج)، ازپشت خانهها وارد شوید، بلکه نیکى آن است که تقوى پیشه کنید و از
درها وارد خانه ها شوید، از خداى بترسید، باشد که رستگار شوید. (تفسیر
نور)
• امام باقر(علیه السلام) فرمود: کارها را از راه های خود انجام بدهید. (نورالثقلین ج۱ ص۱۷۸)
• پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلم) فرمود که من شهر علم هستم و علی
دروازه شهر است و داخل شهر نشود مگر از در آن شهر. (تفسیر قمی ج۱ ص۶۷-۶۸)
• امام صادق (علیه السلام) فرمود: ایمه و اوصیا (علیهم السلام) درهای
خدایند که باید از آنجا داخل شد زیرا اگر ایشان نبودند خداوند شناخته
نمیشد و خداوند به وجود ایمه (علیهم السلام) اتمام حجت فرود. (تاویل
الایات ج۱ ص۸۶ ح۷۲ به نقل از کافی)
• امام باقر(علیه السلام) فرمود: ما ایمه (علیهم السلام) حجت و باب خدا
هستیم. ما زبان خدا و چشم خدا و راه خداییم و از طرف خدا بر مخلوقات ولایت
داریم. (برهان ج۱ ص۱۹۰ ح۳)
• امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود: ماییم خانههایی که خداوند امر
فرموده از درهای خانه ها وارد شوید. ماییم درهای قرب خدا و خانههای او که
به سوی آن خانه میرود کسی که با ما بیعت کند و به ولایت و امامت ما اقرار
نماید مثل آن است که داخل خانه خدا از در آن شده باشد و هر کسی با ما
مخالفت کند و دیگری را بر ما مقدم بدارد مثل آن است که می خواهد از عقب
خانه داخل شود. (احتجاج طبرسی ج۱ ص۳۳۸ – تاویل الایات ج۱ ص۸۶ ح۷۱)
• امام باقر (علیه السلام) فرمود: هرکسی در خانه آل محمد (صلوات الله
علیهم) برود و علم و دانش از آنها یاد بگیرد و اخذ کند از چشمه صافی آن
دانش را گرفته است که برای آن چشمه انقطاعی نیست و خداوند آل محمد (صلوات
الله علیهم) را راههایی قرار داده که مردم را به سوی خدا میرسانند و این
است معنای قول خداوند که می فرماید «و اتوا البیوت من ابوابها». (برهان ج۱
ص۱۹۱ ح۱۰)
در این مثال ـ که به حق به درازا کشید ـ به وضوح دیدید که عبارت به ظاهر
سادهی «از درها وارد خانهها شوید» میتواند چه معانی مهم و عمیقی در بر
داشته باشد.
اگر چه بیان انسان قابل قیاس با کلام حق تعالی ـ عز و جل ـ نیست و بارها
از آن پستتر است، اما نویسندگان نیز سعی میکنند مفاهیم استعاری و
سمبلهایی در داستان قرار دهند تا در پس ظاهر داستان و ماجرای ظاهری آن،
مفاهیم والاتر و معناگرایانهتری را به خوانندگان منتقل کنند.
برای نمونه در داستان «گلدستهها و فلک» میتوان پرسشهای زیادی را مطرح کرد و سمبلهایی را متصور شد:
• اولاً در نام داستان (گلدستهها و فلک)، کلمهی «فلک» ابهام آمیز است.
منظور کدام فلک است؟ آیا منظور آلتی چوبین است که تسمهای در وسط آن قرار
داده، کف پای مجرمان را بدان بسته و چوب زنند؟ یا منظور گردون، سپهر، و جای
گردش ستارگان است؟
• خود «گلدستهها» استعاره از چه هستند و چرا راه ورود به آنها همیشه قفل است؟
• بالا رفتن از گلدستهها به چه معنی است و چرا اینقدر در دل اشتیاق ایجاد میکند؟
• کاراکتر معلمی که خود معتاد به تریاک است و از «کراهت نوشتن نام خدا با دست چپ» حرف میزند را نمایندهی چه قشری میدانید؟
• ماجرای نوشتن با دست چپ و راست را چگونه میبینید؟
• چرا در حین فلک شدن باز هم چشم راوی به گلدستهها افتاد و از خودش میپرسید: «اگر نصفه کاره نمانده بودند...»
• معنی قفل کردن مجدد راه پلههای مسجد چیست؟
• استفادههای مکرر نویسنده از فلاش بکها برای چیست؟
• ...
پاسخ شما به این پرسشها چیست؟
میتوان به این پرسشها پاسخهایی داد که البته موافقان و مخالفانی خواهد
داشت و شاید بتوان تا حدی به منظور حقیقی جلال آل احمد از نگارش این
داستان پی برد.
برای اینکه بتوان راحتتر به پرسشهایی از این دست پاسخ داد و از حصول
به پاسخ واقعی نیز مطمئن بود، بیایید تمرین بعد را انجام دهید.
تمرین
ـ داستان «رییس جمهور متهم است» (نوشتهی توحید عزیزی) را بخوانید و به
پرسشهای زیر پاسخ دهید. (برای دست یابی به داستان، بر روی اسم آن کلیک
کنید.)
* به نظر شما داستان راجع به کجا و کیست؟
* چه لزومی داشت که مقدار دقیق واحد فرضی پول Credit مشخص شود؟
* چرا داستان مشخص نمیکند که پایان کار چه شد؟ آیا رییس جمهور ...؟
بحث و پاسخ به پرسشهای فوق را هفتهی آتی در ذیل همین مبحث خواهیم دید.
به یاد داشته باشید که گذر از لایهی ظاهری داستان و رسیدن به بطن داستان و
مفاهیم معنوی آن شاید برای 10 تا 30 درصد خوانندگان امکان پذیر باشد و
اکثر آنان در ظاهر داستان باقی بمانند، اما همان درصد کم نیز آنقدر ارزش
دارند که نویسنده برای آنها قلم فرسایی کند. هیچوقت نباید به زور
استعارهها و سنبلها را به خورد خوانندگان داد و نباید انتظار داشت که
همهی آنها به عمق و لایههای زیرین داستان پی ببرند.